امیرعلی نازمامیرعلی نازم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

محرم

عزیزم چندوقت پیش که باهم رفتیم پارک تو مسیر تو مغازه اسباب بازی فروشی از این خونه ها دیدی .... که البته بیشتر اسباب بازی دخترا هست ولی همش میگفتی من از اون خونه ها میخوام . من اون روز برات نگرفتم ولی ول کن نبودی یه ریز به منو و بابا میگفتی برام از اون خونه ها بگیر .. یه روز مامانی رفت بازار و بابا بهش گفت یه خونه هم برای شما بخره اینم عکس خونه ای که برات گرفت ... اون ماشین مثل ماشین امیرعباس عزیز هست که انقدر گفتی من از اینا نداشتم ... مامانی یه دونه هم برای شما خرید        اینجا آماده شدی داریم میریم خونه عزیز ... بابا هرشب که میرفت هیات منو و تو میبرد میذاشت خونه عزیز ... هرشب اونجا خاله ها و...
12 آبان 1394

سفرشمال 10شهریور94

عکسهای سفر شمال رفت 10 شهریور ... برگشت 13 شهریور  امسال هم مثل سالهای قبل یه سفر شمال با خانواده من رفتیم البته امسال فقط خاله سمیه اینا نتونستن بیاین که حسابی جاشون خالی بود . امسال هم مثل همیشه خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا به تو عسلم  اینا رو تو راهی که صبح برای خوردن صبحانه وایستادیم انداختم   اینجا تازه رسیده بودیم و هوا بارونی بود و دریا هم طوفانی روز اول که کلا نتونستیم بریم لب دریا چون بارون خیلی شدید بود عزیز دلم این تیوپ هم اونجا بابا برای شما خرید تا باهاش بری تو آب . تو هم از دیدنش خیلی ذوق کردی  .... ولی کلا باهاش یکبار تو آب رفتی ... داری برا...
5 آبان 1394

روزهای تابستونی

سلام به پسر ناز و شیرین زبونم  عزیزکم خیلی وقته حسش نبود بیام وبلاگتو آپدیت کنم البته خیلی دوست دارم زود به زود بیام وبت ولی خوب یا فرصت نمیشه یا حسش نیست واقعا . البته اینستاگرامت فعاله و اونجا کم و بیش عکساتو میذارم .  جونم برات بگه که ماشالا خیلی شیرین تر شدی و بلبل زبون . روزا با هم میگذرونیم . خیلی خوشحالم که تورو دارم ...  خیلی بهم وایسته هستیم و اینروزا همش منو بغل میکنی و میبوسی . یه وقتا دیگه واقعا کلافه میشم آخه میچسبی بهم و هی بوس بوس .......... ولی خوب بدون که بی نهایت دوست دارم کلوچه خوشمزه من ....  روزا تابستونا سعی میکردم  بیشتر ببرمت پارک . توهم حسابی خوشحال بودی از این پارک رفتنا .حالا بریم ...
5 آبان 1394
1